موضوع : پست مدرنیسم و هنرهای تجسمی
توضیح: این فایل به صورت ورد و آماده چاپ می باشد
حركت به سوي مدرنيسم
غربيها براي آنكه از قرون وسطي بگذرند و مقولات فكري و صورت زندگي قرون وسطايي را نفي كنند رنسانس را برپا كردند كه بازگشتي بود، به ميراث كهن يوناني و رومي. جنبشهاي ادبي، هنري، علمي و فلسفي بعد از رنسانس هر يك در برابر مقولات قرون وسطايي به اصطلاح آنتيتزي گذاشتند و به اين ترتيب تاريخ قرون وسطا جاي خود را به تاريخ قرون جديد داد. انسان غربي در برابر تاريخ قرون وسطاي خود آگاهانه وضع گرفت و كوشيد تا آنرا با ملاكهاي نو خودارزيابي كند و در برابر ملاكها و ارزشها و راه و رسم آن و ضع جدي بگيرد. و از آن نقطه عزيمتي بسازد. اما پاي غربيها، كه به جاهاي ديگر دنيا باز شد مسأله صورت ديگري پيدا كرد: تمدن غرب تمام تمدنهاي ديگر جز خود را نفي كرد اما اين نفي برابرنهادن آنتيتزي در برابر تز آنها نبود بلكه برافكندن مكانيكي آنها بود. غربيها سرزمينهاي مردمان متعلق به تمدنهاي ديگر را به زور تصرف كردند و با زور و تحقير و توهين خود، روح و جسم آن مردمان را بردة خود ساختند. غربيها تمدنهاي ديگر را از ريشه كندند يا خشكاندند و مردم داراي تاريخ و تمدن و گذشته كهن را به مردم بيتاريخ بدل كردند و آنها را به نوعي به بدويت بازگرداندند.2
هنگامي كه سفيدپوستان اروپايي به سرزمين امريكا پانهادند بوميان آن سرزمين گفتند:» اينان خداياناند، كه از دريا آمدهاند« ؛ اما سفيدپوستان آن مردمان را» وحشي« ناميدند، يعني مردماني كه به حيوان نزديكتراند تا به انسان و به همين دليل هر رفتاري با آنان رواست.3
در قرون وسطي تماميت و كمال انساني در اتحاد با خداي رسيدني بود اما در دنياي مدرن جايگاه مابعدالطبيعي انسان از ديدگاه مسيحي – يعني بازگشت از عالم خاكي به عالم روحاني مجرد مطلق – تبديل به ديدگاه متافيزيكي مدرن شد كه، در آن سرمنزل غايي انسان آرمانشهر زميني تصور شد، بدين معنا كه انسان هنگامي كه از راه عقل به شناسايي كامل رسيده و خود را از تمامي بندهاي طبيعت و تاريخ آزاد كرده باشد وارد يك مرحلهي پس- تاريخي ميشود، كه در آن تمامي كشاكشها و تنشهاي ميان انسان و طبيعت و انسان و انسان ديگر وجود ندارد. به عبارت ديگر مدرنيته جهتگيري در مقابل تمامي نگرش قرون وسطايي به انسان جهان و خداست و اميد و آرزو بستن به امكان بازسازي انسان و جهان بر بنياد عقل و قوه شناسايي انسان و همچنين جابجايي محور هستي از خدا به انسان. در برابر اين جمله كتاب مقدس كه» خدا انسان را به صورت خود آفريد« فويرباخ آن سخن معروف را گفت كه» انسان خدا را به صورت خود آفريد« ؛ يعني خدا چيزي جز صورت آرماني انسان از انسان نيست. و اين نهايت ديد مدرن از انسان است. در اين نگرش كه از قرن شانزدهم آغاز شد عوامل مهمي دخالت داشتند مانند كشف قارهي امريكا كه بكلي منظره كرة زمين را در چشن انسان اروپايي عوض كرد و بعد از انقلاب كپرنيكي كه با تغييردادن جاي زمين از مركز عالم به حاشيهي منظومة شمسي و همچنين دريانورديها و ماجراجوئيهايي كه رشد بورژوازي اروپا را به دنبال داشت. در عالم انديشه نيز رشد جهانبيني عقلاني و عقلباوري فلسفي و ارائه مدل جهان مكانيكي نيوتني كه امكان شناسايي علمي را بري انسان مطلق ميكرد و سرانجام انقلاب تكنولوژيك كه نشان داد انسان با اراده و قوة شناسايي خود ميزان عظيمي براي تصرف در طبيعت دارد و طبيعت بمنزلة ماده خاصي است كه با آن ميتوان جهاني مناسب با انسان و نيازهاي او ساخت. تبلور چنين انديشهاي همين جهان تكنولوژيك است كه امروزه ما در آن زندگي ميكنيم؛ شهرهاي مدرن با تمام آنچه در اختيار انسان است؛ با تمامي ابزارها و وسايل و امكانات؛ حتي روشنايي و سرما و گرما همه چيزهاي انسان ساختهاي هستند به مدد تكنولوژي كه خود دستارود انسان است…
تمناي آرمانشهر مدرن در انسان اروپايي انرژي عظيمي را آزاد كرد، زيرا گمان ميرفت كه همراه با پيشرفت بيكران در غلبه بر طبيعت و تاريخ سرانجام بشر به هر گونه كمبود و رنج و درد نيز چيره خواهد شد. حركت عظيم انسان به سوي فتح طبيعت و شناسايي همه علمكردهاي موجود يا ممكن هستي از ويژگيهاي مدرنيته است اما از اواخر قرن نوزدهم در اين حركت عظيم و پيامدهاي آن ترديدها پيدا شد…
جنگ جهاني اول ودوم و رويدادهاي بسيار شوم و هولناكي كه اتفاق افتاد نشان داد كه اين تنها عقل انساني نيست كه در حال پيشرفت است بلكه همپاي آن جنونش نيز در حال رشد است تجربهاي فاجعهبار و شكست خورده همچون نازيسم در آلمان و رژيم بلشويكي در روسيه نشان داد كه اين اميد به پيشرفت مطلق در مدرنيته چندان مايه و بنياد درستي نداشته است، از اين رو شك و تجديد نظر دربارة آن آغاز شد.
مدرنيته يا تجدد
تجدد نگاهي جديد كه از درون رنسانس و اومانيسم، ناسيوناليسم، پرتستانيسم، انقلاب فرانسه و روشنفكري و عناصري ازهمه اين تحولات را در خود درهم آميخت و وجوه مقابل همه آن تحولات را چون عناصري بيگانه به دور انداخت. مذهب، كليسا، سنت، فهم و معرفت غير علمي و غير عقلي وجوه مقابل و ضد تحولات نامبرده بودند. ليبراليسم جوهر تجدد بود و انديشه اصلي آن آزاي وخودمختاري فردي و رهايي از هرگونه قيدو بند و هرگونه هويتي ديگر غير از انسانيت بود.1
كارلگوستاويونگ در مورد انسان مدرن ميگويد:» صددرصد به حال تعلق داشتن يعني كاملاً از وجود انساني خويش خبرداشتن و اين نيازمند حداكثر هشياري ژرف و گسترده؛ حداقل ناهشياري است. بايد اين را به روشني فهميد كه صرف زيستن در حال انسا را متجدد نميكند چون اگر چنين وبد همه كساني كه فعلاً زندهاند متجدد بودند متجدد تنها آن كس است كه از حال كاملاً آگاه است… فقط كسي كه در حال به سر ميبرد متجدد به معناي مورد نظر ماست، تنها او هشياري امروزي را دارد و تنها او ميفهمد،كه شيوه زندگي متناسب سطوح گذشته راهش را سد ميكند. ارزشها و تلاشهاي جهانهاي پيشين ديگر علاقة او را جز از نظر تاريخي برنميانگيزد. پس او به مفهوم واقعي » غيرتاريخي« شدهاست و خود را با تودة خلق كه يكسره در چارچوب سنت زندگي ميكنند بيگانه كرده است.2
اما اين ارائهي اين مفاهيم از انسان- انسان خودمختار رها از هر گونه قيد و بند غيرتاريخي. انتخابگر و… - كه در انديشة تجرد اوليه نفس محوري داشت، در مرحلهي اجراي اين انديشه نتوانست به صورت تمام و كمال تحقق پيدا كند حسين بشيريه در توضيح علل اين مقوله ميگويد:
( تجدد خود پروژهاي خالي از تعارض نبوده است مهمترين تعارض ناشي از اين است كه در تجدد انسان هم به عنوان سوژه وهم به عنوان ابژه ظاهر ميگردد: انسان عامل عمل، فاعل مختار، ذهن شناساگر، موجودي مختار، آزاد، خردمند، عالم، توانا، خداگونه، تاريخساز، ترقي بخش، فارغ از ضروريات دست و پاگير و غيره است. انسان” فردي” است كه بايد خالي از هرگونه هويت غيراومانيستي باشد همين انسان بعنوان سوژه بنيانگذار علم و آگاهي ودانش جديد است وخود يكي از موضوعات اين علم را تشكيل ميدهد. بدين سان انسان از سوي ديگر به عنوان ابژه ظاهر مي شود و موضوع تعقل خود قرار ميگيرد. انسان بعنوان سوژه فاعل مختار فارغ از بند قانون تاريخي، اينك قوانين حاكم بر تاريخ و جامعه خود را كشف ميكند. جهاني كه انسان فعلاً ميسازد براو احاطه و استيلا مييابد عقل ابزاري انسان را همچون موضوع منفعل و ابزار تلقي ميكند. تكنولوژي سلطه سياسي بسط مييابد. بدين سان ديالكتيك روشنگري معني مييابد. انضباط و جامعة بيانضباطي، بروكراسي، جامعة تودهاي، فرديت منفي، يا به تعبيري” ضدفرد” كه نيازمند رهبري و امنيت و استغراق است پيدا ميشود و انسان بعنوان موضوع گرفتار مي شود اين دوگانگي بنيادي را ميتوان در بسياري از فلسفههاي سياسي تجددسازي و جاري يافت).1 (درعرصه تجدد هويتهاي جمعي جديدي پيدا ميشوند كه آرمانهاي اصلي تجدد يعني انسانگرايي، آزادي، و فردگرايي، را خنثي ميكند. مدرنيته در عصر ليبراليسم دوران ظهور هويتهاي طبقاتي و هويتهاي ملي است كه هويت انسان به عنوان انسان را تحتالشعاع خود قرار ميدهند. بعبارت ديگر پيدايش هويتهاي ملي و طبقاتي به معناي محدودسازي اساسي طرح تجدد است. بااين حال به رغم تغاير ناسيوناليسم و هويت طبقاتي با پروژة اوليه تجدد اين دو بعنوان ابزار تحقق و جزء جداييناپذير آن تلقي شدهاند. گذار از اومانيسم به ناسيوناليسم و از حقوق فردي به حقوق ملي بيانگر دگرديسي بنياديني است كه عصر تجدد را از انديشه تجدد ميگسلد. انديشه برايري و آزادي منفي در مقابل مسأله اجتماعي و نابرابري طبقاتي رنگ باخت و دگرگون شد و در نتيجه زمينة پيدايش” آزادي مثبت” ، دخالت دولت در اقتصاد و دولت اقتدارطلب را فراهم آورد. تجدد ليبرال كه مبتني بر آرمانهاي استقلال و خودمختاري فردي، اومانيسم، خودجويي و خودسازي و خوديابي بود، بدين سان مواجه با موانع عمدهاي گرديد.)2 اين تحولات سبب شد كه رفتهرفته تجدد ليبرالي جاي خود را به تجدد سازمان يافته بدهد در اين زمان هويتهاي طبقاتي و ملي شكل گرفت و دولت دوباره مركزيت قدرت را در دست گرفت.
آن قدرت شبه كليساي جديد3 … همراه با آن عقلانيت قدرت مدار ويژگي مرحله دوم تجدد يعني تجدد سازمان يافتهاي شد كه در عصر دولت رفاهي، كورپوراتيسم،
فهرست مطالبفصل سوم: آشنايي با چهار نقاش معاصر جهان 1
فصل اول 2
پست مدرنيسم 2
حركت به سوي مدرنيسم 2
مدرنيته يا تجدد 4
نقدهاي وارد بر مدرتيته: 7
از مدرنيته تا پست مدرن 9
پست مدرنيته 10
شكلگيري جامعه فراصنعتي در نيمه قرن بيستم 15
پلورايسم، ايسمزمان ما 17
فصل دوم 21
پست مدرنيسم در هنرهاي تجسمي 21
مؤلفههاي پست مدرنيسم در هنرهاي تجسمي 21
ويژگي مكاني: 24
كمدوامي و ناپايداري: 26
انباشتن: 26
گفتماني بودن: 27
پيوندگرايي 28
ترديد در جزميات مدرنيته 31
تمثيل درهنر پست مدرن 32
فمينيسم 33
فصل سوم 34
معرفي چهارهنرمند معاصر جهان 34
مايكبيدلو و هنر نقل قول 34
كارلوماريا مارياني و پست آوانگاديسم 36
ديويدسالي- كارگردان صحنههاي تجسمي 37
جني هولزر ، هنرمند رسانه يي 39
فهرست اسامي و واژه ها 43