موضوع : فرهنگ از دیدگاه مراجع
توضیح : این فایل به صورت ورد و آماده چاپ می باشد
فصل اول
تعريف فرهنگ
محققان و صاحبنظران فرهنگ شناس, تاكنون دهها تعريف يا توصيف پيرامون شناساندن فرهنگ ارائه داده اند . در دايره المعارف بريتانيكا تعداد تعاريف فرهنگ تا كنون به يكصدو شصت و چهار رسيده است با دقت در اين تعاريف به اين نتيجه خواهيم رسيد كه تعدادي از آنها براي شناساندان يك يا چند عنصر فرهنگي ذكر شده است. مانند فرهنگ علمي , فرهنگ هنري , فرهنگ ادبي , فرهنگ اخلاقي , و تعدادي ديگر از اين تعاريف فقط براي بيان گونه هاي مختلف يك پديده ي فرهنگي مثلاً هنري ذكر شده اند . برخي ديگر فرهنگ پيرو را توضيح مي دهند , و بعضي ديگر فرهنگ پيشرو را معرفي مي نمايند , اگر چه به اين دو اصلاح تصريح نكرده اند . يك مثال ساده براي بيان اينكه آن همه تعاريف , نتوانسته است يك مفهوم جامع را براي فرهنگ ارائه دهد . اينست كه عده اي از اشخاص سعي مي كنند براي تعيين مركز دايره نقطه هاي فراواني درون دايره بزنند ولي هيچ يك از آن نقطه ها مركز حقيقي دايره نيست , زيرا صاحبنظران يا جامعه شناسان فرهنگي , آن هويت اصلي انسان را كه پرچم خود را در مرز طبيعت و ماوراي طبيعت زده است : دو سر هر دو حلقه ي هستي / به حقيقت به هم تو پيوستي , جدّي در نظر نگرفته و بنابراين فقط به بررسي معلومات عناصر فرهنگي محدود , آن هم در عرصه ي فيزيكي پديده ها و فعاليتهاي فرهنگي پرداخته اند . بديهي است كه به اين ترتيب شمار معلومات در عرصه ي فيزيكي نه تنها مي تواند به يكصد و شصت و چهار تعريف برسد , بلكه مي تواند از هزار هم تجاوز كند . شما براي اثبات اين حقيقت مي توانيد به بي اعتنايي يا كم اعتنايي تعريف كنندگان فرهنگ به قطب دروني ذاتي آن , مانند قطب ذاتي زيبايي , توجه فرمايي . در صورتي كه فرهنگ حقيقي است دو قطبي , درون ذاتي و برون ذاتي , جامعترين تعريفي كه از فرهنگ با نظر به اكثر تعاريف به عمل آمده مي توان ارائه داد اين است : (( فرهنگ عبارت است از كيفيت يا شيوه ي بايسته و يا شايسته براي آن دسته از فعاليتهاي حيات مادي و معنوي انسانها كه مستند به طرز تعقل سليم و احساسات تصعيد شده ي آنان در حيات معقول تكاملي باشد )) . 2
عناصر و مصاديقي كه براي استفاده از توضيح تعريف فرهنگ در دايره المعارفهاي بزرگ و كتابهاي لغت دنياي امروز آمده شامل هر دو كيفيت يا شيوه ي بايسته و شايسته است . يعني موارد و مصاديقي كه بيان شده است هم شامل حقايق شايسته مي گردد و هم شامل ضرورتهاي حيات انساني , مانند آنچه كه در دايره المعارف فرانسه آمده است : (( فرهنگ , مجموعه ي دانشهاي دريافت شده توسط فرد يا جامعه است . مانند مجموعه اي از فعاليتهايي كه تابع قواعد اجتماعي _ تاريخي گوناگون بوده و با ساختار هايي كه نتيجه ي تغيير رفتار و كردار در تحت شرايط تعليم و تربيت خاص بوده است )) . اين جمله شامل هر دو گونه فعاليتها و شرايط كاملاً ضروري حيات و شايستگيهاي غير ضروري است . البته همان طور كه در مباحث بعدي خواهيم ديد معناي هر يك از بايستگيها و شايستگيها , آن نيست كه خواسته هاي نفساني بشر در آن دو معقوله ( بايستگيها و شايستگيها ) دخالت نداشته باشد . بعضي از صاحبنظران عقيده دارند كه مفهوم فرهنگ شامل بايستگيهاي ضروري زندگي , مانند علوم طبيعي يا علوم انساني نمي شود , بلكه فقط شامل شايستگيهايي است كه مي تواند مبناي فرهنگها قرار بگيرد . در اين مورد دو اصل مهم را بايد در نظر گرفت : اوّل اينكه هر اندازه فرهنگ از واقعيات جبري و زندگي طبيعي بالاتر برود و از حقايق تكاملي ذات برخوردارتر باشد , انساني تر مي گردد , و دوم آن اصل روحي بسيار والا است كه بر طبق آن انسان همواره مي خواهد همه ي شئون و فعاليتهاي زندگي او باردار ارزش كمالي باشد . با نظر به اين دو اصل است كه عده اي از صاحبنظران انسان شناس معتقدند كه بايد فرهنگ همواره به عنوان يك عامل آرماني و پيشرو در حركت تكاملي انسان , نقش اساسي را به عهده داشته باشد .
لزوم تحقيق در تعاريف فرهنگ
ما در اين بخش با دقت در تعاريف مشروح فرهنگ اقوام و ملل مختلف دنيا به اين نتيجه ي قطعي خواهيم رسيد كه چون فرهنگ گرايي اصيل در ذات انسانهاست , لذا با وجود قدرتها , خودكامگيها , و لذت پرستيها به وجود خود ادامه خواهد داد , و اينست معناي اين آيه ي شريفه كه مي گويد : (( خداوند از آسمان , آبي فرستاد , آن آب در درّه به مقدار آنها به جريان افتاد , سيل جاري كف بلند بر روي خود آورد ( چنانكه ) آن فلزاتي كه آتش برآنها شعله ور مي كنيد تا زينت آلات يا كالا ( ي ديگر ) از آنها بسازيد . خداوند مثال حق و باطل را چنين مي آورد . اما كف ( آب يا فلز ) ناپايدار است و پوچ مي شود و مي رود و اما آنچه كه به حال مردم سودمند است در روي زمين پايدار مي ماند , خدواند مَثَل ها را بدينسان مي آورد )) . 8
قرنها بگذشت اين قرن نويست ماه آن ماه است و آب آن آب نيست
عدل آن عدل است و فضل آن فضل هم ليك مستبدل شد اين قرن و امم
قرنها بر قرنها رفت اي همام وين معاني برقرار و بر دوام
آب مبدل شد در اين جو چند بار عكس ماه و عكس اختر برقرار
پس بنايش نيست بر آب روان بلكه بر اقطار عرض آسمان
تحقيق در تعريف فرهنگ از ديدگاه مشهورترين دايره المعارفها و بعضي از منابع جامعه شناسي و كتابهاي لغت , بيشتر براي اثبات اين حقيقت است كه نشان دهيم وجود تكامل انساني در معناي حقيقي (( فرهنگ )) در ميان همه ي جوامع به عنوان كيفيت يا شيوه ي بايسته يا شايسته ي حيات بشري , تضمين شده است . و اگر عده اي از خود خواهان سوداگران سلطه جويان با پوچ گرايان بخواهند فرهنگ را تا حد يك بهشت پديده هاي مبتذل تنزل بدهند و نام آن را فرهنگ بگذارند , مبتني بر حقيقت نبوده و ريشه اي ضد انساني دارد . اما آنچه كه در اين ميان موجب بروز تعاريف مختلف و متعدد شده است , تنوع ديدگاههاي محققان و صاحبنظران در تفسير مفهوم فرهنگ با اتفاق نظر در اصل تكاملي آن بوده است . اين اختلاف چنانكه خواهيم ديد مقداري با گذشت زمان و بروز انواع پديده ها و مورد توجه قرار گرفتن آنها به عنوان كيفيتهاي شايسته ي حيات بوده , و در برخي موارد معلول خصوصيتهاي محيطي و برداشت از جهان بيني ها بوده است . براي نمونه در زبان فارسي (( فرهنگ )) به معني كشيدن دو شاخه ي درختي را مي گفتند كه آن را بخوابانند و خاك به زير و روي آن بريزند تا بيخ بگيرد و بعد از آن , آن را كنده به جاي ديگر نهال كنند . در زبان عربي , (( الثقافه )) به معني پيروزي , تيز هوشي و مهارت بوده , سپس به معني استعداد فراگيري علوم و صنايع و ادبيات به كار رفته است .
در فرانسه , (( كولتور )) از كلمه ي لاتين (( كولتورا )) گرفته شده است و به معني بارور كردن ( زمين ) كاري در جهت توليد , حاصلخيز كردن , و عمل كاشتن ( گياه ) است . در آلماني به معني پرورش باكتريها و موجودات زنده بر روي زمينه ي مواد غذايي تهيه شده , كاشتن و رسيدگي كردن زمين زراعتي , و گروه جديد پرورش داده شده از زندگي حيواني يا گياهي آمده است . و سرانجام در روس براي تعيين تاثير انسان بر طبيعت , مشخص كردن دستاوردها و نيروهاي عامل اين دستاوردها به كار رفته است .
جستجو براي كشف آن حقيقت جامع ثابت و ارزشي كه فرهنگ ناميده شده است .
فرض كنيم آن كلمه اي كه براي ارائه مفهوم عالي و ارزشي فرهنگ در ميان اقوام و ملل دنيا در گذرگاه تاريخ , و در مسير تحولات جوهري قرار گرفته و در دوران اخير معاني جديدي نسبت به دوران گذشته ارائه داده , كلمه ي (( فرهنگ )) است كه در فارسي روزگار قديم , به معناي كشيدن و خواباندن شاخه ي درختي براي پروراندن أن به شكل عالي و بعدها بتدريج تبديل به خردمندي , تعليم و تربيت , بزرگي و عظمت در فضيلت شده است . و نيز چنين تصور كنيم كه كلمه ي فرهنگ حتي در مبتذلترين و كثيفترين نمودها به كار رفته است . با اين حال اين دگرگوني در مفهوم يك كلمه نمي تواند حقيقت ثابت در (( حيات معقول )) را از بين ببرد . براي مثال كلمه ي (( قانون )) را در نظر مي گيريم كه نام سازي بوده است . اين كلمه در دورانهاي بعد به حقيقت , حياتي با اهميت در تفسير حقيقت اطلاق شده است . حال اگر چنين فرض كنيم كه اين كلمه در يك يا چند جامعه به قضايايي گفته شده , كه زورگويان سلطه گر آنها را بي هيچ توجهي به واقعيات و حقايق , دستاويز اميال شخصي خويش قرار داده اند , آيا در اين صورت مي توان چنين نتيجه گرفت كه كلمه ي قانون , آن معناي ثابتِ ارتباط انسان با خويشتن , با خدا ,با جهان هستي , و با همنوعان خود را از دست داده است ؟ اين تصور غلط است , زيرا آن قضايايي كه بيان كننده ي قوانين جاري در طبيعت و ارتباط انسان با آنها و ارائه كننده ي ارتباط انسان با خدا و ديگر موضوعات بوده است , قطعاً ثابت و به جاي خود پايدار است , اگر چه لفظ قانون درباره ي آنها به كار نرود .
كوشش ما در مباحث بعدي پيدا كردن آن حقيقت جامع ثابت و ارزشي است كه اگر آن را به هر نامي بخوانيم . باز آن حقيقت جامع ثابت , همچنان ضرورت خود را براي نوع انساني حفظ خواهد كرد . مگر اينكه انسان ماهيت خود را در كارزار با ماشين چنان از دست بدهد كه ديگر حيات و جان و روان وخود و من و شخصيت او بكلي راه فنا و زوال پيش بگيرد و يا به قول تايلر به گوريل باهوش , تحول يابد و سپس مبدل به دندانه هاي نا آگاه ماشين شود
تعاريف فرهنگ از ديدگاه كتابهاي لغت و دايره المعارفهاي مهم و مشهور
واضح است كه همه ي تعاريف مربوط به فرهنگ را نمي توان در يك رساله يا يك مجلد كتاب جمع آوري كرده و مورد تحقيق قرار داد , ولي مي توان با استناد به بخشي از كتابهاي لغت و دايره المعارفهاي مهم و مشهور به تحقيق درباره ي فرهنگ پرداخت و از با اهميت ترين تعاريف از ديدگاه بزرگترين صاحبنظران شرقي و غربي درباره ي فرهنگ آگاه شد .
فرهنگ از ديدگاه مراجع فارسي
(( فرهنگ با كاف فارسي , بر وزن و معني فرهنج است كه علم و دانش و عقل و ادب و بزرگي و سنجيدگي و كتاب لغات فارسي و نام مادر كيكاوس باشد و شاخ درختي را نيز گويند كه در زمين خوابانيد , از جاي ديگر سرآورد , و كاريز آب را نيز گفته اند چه (( دهن فرهنگ )) جايي را مي گويند از كاريز كه آب بر روي زمين آيد )) . حسين بن فخرالدين حسن انجو شيرازي مي گويد : (( فرهنج و فرهنگ , شش معني دارد : اوّل , دانش باشد . كمال اسماعيل گفته : فلك ز قدر تو اندوخته بسي رفعت / خرد ز راي تو آموخته بسي فرهنگ , دوّم , ادب بود . حكيم سنايي فرمايد : مرد را ور هنر به فرهنجد / تو سني از سرش بياهنجد , سوم , عقل را نامند . شيخ نظامي فرمايد : نه دانش باشد آنكس را نه فرهنگ / كه وقت آتشي پيش آورد جنگ , چهارم, كتابي را خوانند كه مشتمل باشد بر لغات پارسي . حكيم سوزني گويد : نوشتست بخت از پي كام خويش / بر اوراق فرهنگ او نام خويش , پنجم , نام مادر كيكاوس است , ششم , شاخ درختي را گويند كه آن را بخوابانند و خاك بر زير آن بريزند تا بيخ بگيرد و بعد از آن , آن را كنده به جاي ديگر نهال كنند )) .
مرحوم دهخدا نيز در لغتنامه در ذيل ماده ي فرهنگ , ابياتي را از پيشتازان ادبيات فارسي آورده است كه دلالت بر گسترش و عمق زياد , معناي فرهنگ در ادبيات فارسي دارد .
در دايره المعارف فارسي چنين آمده : (( فرهنگ در مردم شناسي , راه و رسم زندگي يك جامعه . استعمال علمي كلمه ي انگليسي معادل "" فرهنگ "" در اواخر قرن نوزده به توسط سرا. ب تايلر برقرار شد . مفهوم فرهنگ چندان سودمند بوده است كه آن را توسعه داده در ساير علوم اجتماعي و در ادبيات و علوم زيستي نيز به كار مي برند . از آغاز پيدايش نوع بشر , فرهنگ مايه ي تمايز انسان از گروههاي حيواني بوده است . آداب و عادات و انديشه ها و اوضاعي كه گروهي در آن شركت دارند , از نسلي به نسل ديگر انتقال پيدا مي كند , و اين انتقال پيش از آنكه از راه وراثت باشد , از راه آموختن است . پيروي از اين آداب و عادات با نظام پاداش و كيفر مخصوص به هر فرهنگ اند . ولي بسياري از رفتارها تنها از طريق تجربه حاصل مي شود . هر جامعه براي خود الگوي خاصي از "" كليات فرهنگي "" دارد كه سازمان اقتصادي , و فرهنگ مادي ( افزارها , سلاحها , البسه ) را شامل مي شود . درجه ي پيچيدگي سازمان فرهنگي وسيله اي براي تشخيص دادن جامعه هاي متمدن از جامعه هاي "" ابتدايي "" است . ولي در اين دو اصطلاح هميشه جنبه ي نسبيت را بايد در نظر گرفت . اساساً هر گروه انساني , فرهنگ مشخص خود را دارد , ولي جامعه ي مفصل و پيچيده ممكن است فرهنگهاي فرعي نيز داشته باشد كه از منشاء ملّي و دين و اوضاع اجتماعي حاصل مي شود . بر عكس , از طريق تماسهاي صلح آميز يا قهري فرهنگي , ممكن است يك فرهنگ مشترك مورد قبول چند جامعه ي مختلف قرار گيرد . اين عمل متضمن همفرهنگي است و آن فرآيندي است كه به وسيله ي آن , اعضاي يك گروه , آداب و عادات گروه ديگر را مي پذيرند . گسترش خصوصيات يك فرهنگ را , از طريق مستقيم يا غير مستقيم , ميان گروههاي مختلف , انتشار آ، مي نامند . سرزميني كه در داخل آن بتوان بعضي از خصوصيات يك فرهنگ را يافت , پهنه ي فرهنگي ناميده مي شود . در مردم شناسي , براي توجيه طرز عمل دروني فرهنگها و گسترش و تكامل خصوصيات آنها , مكتبهاي گوناگون پيدا شده است , ولي همه ي مردم شناسان به يك تسلسل تكاملي وسيع در تاريخ فرهنگي بشر , خاصه در زمينه هاي فني و اقتصادي , اعتقاد دارند . اين مراحل تكامل در همه جا همزمان صورت نگرفته است , و همه ي فرهنگها هم همه ي اين مراحل را طي نكرده اند . بلكه گاه از طريق همفرهنگي , جهشي از يك يا چند مرحله صورت مي گيرد . مرحله ي نخستين , مرحله ي خوراك جويي است كه در آن دسته هاي كوچك مهاجر , مانند شكارچيان و ماهيگيران و ميوه چينان , براي يافتن خوراك از نقطه اي به نقطه ي ديگر كوچ مي كنند و در غارها يا پناهگاهها موقتاً سكنا مي گزينند , چنانچه در عصر حجر قديم و عصر حجر متوسط چنين بوده است , مرحله ي بعد , مرحله ي خوراكسازي است كه در آن انسان اهلي كردن جانوران و گياهان را آموخته و در آباديهاي كوچك مسكن مي كرده است , نمونه اي از آن , فرهنگ عصر حجر جديد است . پس از اين موحله, نوبت شهرنشيني رسيده است , بدانگونه كه در تمدنهاي بزرگ تاريخي اثر آن مشهود است . در طبقه بندي يك فرهنگ معاصر بر حسب مرحله اي كه در آن است , تنها نبايد سطح فني و صنعتي آن را در نظر گرفت . مثلاً , خوراك جويان امروز , مانند بوميان اصلي استراليا را نبايد با شكارچيان 25000 سال قبل در عصر حجر قديم يكسان شمرد , زيرا مثلاً نظام خويشاوندي و دين در عصر حجر قديم به احتمال قوي به صورت ديگري بوده است )).
فرهنگ از ديدگاه مراجع عربي
فرهنگ در لغت با كلمه ي (( الثقافه)) بيان مي شود و (( به معناي پيروزي ، تيز هوشي و مهارت بوده ، سپس به معناي استعداد فراگيري علوم و صنايع و ادبيات به كار رفته است)) . ماده ي ثقف به معناي ماهر ، هوشيار ، سريع الفهم و پيروز آمده است .
به نظر مي رسد براي به دست آوردن تعريف فرهنگ و مباحث مربوط به آن ، بايد به د و ماده ي (( الثقافه )) و (( الادب )) مراجعه نمود . المنجد مي نويسد : اديب كسي كه آشنا به ادبيات است . جمع اديب ،ادبا است . اديب كسي است كه ماهر در لغت و ادبيات و مطلع از آنهاست و فرنگ عالي اطلاق مي شود .
در دو بيت زير نيز ادب به معناي فرهنگ است كه عبارتست از اتصاف به معرفت و اخلاق عالي و عمل به اصول شايسته اي كه برحسب موقعيتي در زندگي به دست آمده است :
كُنٌ ابنَ مَن شِئتَ وَ اكتَسِبٌ أدَباً نُعنِيِكَ مَهمودهُ عَن النَّسَب .
اِنَّ الفَتي مَنٌ يَقُولُ ها اَنَا ذا لَيٌسَ الفَتي مَنٌ يَقُولُ كانَ اَبي .
فرهنگ از ديدگاه مراجع فرانسوي
كولتور ( فرهنگ ) از كلمه ي لاتين كولتورا و به معني عمل بارور كرن ( زمين ) ، كاري در جهت توليد ،حاصلخيز كردن ، عمل كاشتن ( گياه ) است . چند معناي مجازي نيز براي (( كولتور )) شده كه از آن جمله است ، 1) افزايش قواي فكري مثلاً فرهنگ ذهني ، 2) مجموعه ي دانشهاي دريافت شده توسط فرد مثلاً داشتن فرهنگ عمومي ، فرهنگ ادبي ، فرهنگ فلسفي ،فرهنگ كلاسيك ، و فرهنگ انباشته كه از طريق وسايل ارتباط جمعي انتقال مي يابد ، 3) مجموعه اي از فعاليتهايي كه تابع قواعد اجتمعي – تاريخي گوناگون بوده و ساختارهايي كه مربوط مي شود به رفتار و كرداري كه تحت شرايط تعليم و تربيت يك گروه ويژه ي اجتماعي مانند فرهنگ خاص يك جامعه ، مثلاً فرهنگ غربي ، 4) در مورد جسم هم به كار رفته است ، مثلاً (( كولتور فيزيك ))در متون قديمي به معني تربيت بدني و (( كولتوريسم )) به معني ژيمناستيك آمده است . در مأخذ ديگر چنين آمده است : (( كولتور از قرن پانزدهم از كلمه ي لاتين كولتورا گرفته شده كه اين واژه نيز به معني بارور كردن و همين طور مواظبت كردن به كار مي رفته است . واژه ي كولتيوه نيز در قرن دوازدهم به معناي كاشتن و بارور كردن به كار مي رفته است )) .
فرهنگ روبرو در تعريف كولتور مي گويد : مجموعه ي دانستنيهايي كه به انسان قدرت انتقاد و سليقه ي قضاوت مي دهد . آنگاه به لغات : معلومات ، تربيت ، آموزش ، تعليم و تربيت ،و دانش ارجاع مي دهد . سپس مي نويسد : فرهنگ آن چيزي است كه وقتي همه چيز از ياد رفته ، در ذهن انسان باقي مي ماند . اين صفات : وسيع ، بالا و قوي معمولاً با لغت فرهنگ به كار گرفته مي شود .
فرهنگ از ديدگاه مراجع آلماني
دودن در تعريف فرهنگ مي نويسد : 1) مجموع مظاهر زندگي فكري و هنري ، 2) شكل زندگي ظريف ، 3) پرورش باكتريهاو موجودات زنده بر روي زمينه ي مواد غذايي ، 4) كاشتن و رسيدگي كردن زمين زراعتي ، 5) گروه جديد پرورش داده شده از زندگي حيواني يا گياهي .
در مأخذ ديگر چنين آمده است : مجموعه ي مظاهر زندگي يك ملت : الف) مجموعه ي فعاليت انساني براي رفع حوايج اصلي خود و جامعه اش ، مانند غذا ، لباس ، خانه ، بهداشت ، و حفظ طبيعت ،ب) تدارك امكاناتي كه براي مجموعه ي فعاليت انساني اعم از علوم ، صنايع ، راهسازي ، تشكيلات اداري و غيره لازم است ، ج) سعي در ظرافت و اصالت دادن و فرم بخشيدن شخصيت انساني و محدود ساختن و تغيير دادن انگيزه ها و نيازهاي داني ( پست ) به نيازهاي عالي ( تصعيد ) با ظهور انسان در روي زمين بوده و همزمان با او فرهنگ شروع شده است .
اولين نكته ي با اهميت كه در تعريف اخير ملاحظه مي شود . اينست كه در اين نوع مراجع پس از شمردن عاليترين حقايق ارزشي به عنوان معناي فرهنگ ، مانند سعي در ظرافت و اصالت دادن و فرم بخشيدن به شخصيت انساني و محدود ساختن و تغيير دادن انگيزه ها و نيازهاي داني ( پست ) به نيازهاي عالي ( تصعيد ) مي گويد : (( شروع فرهنگ با ظهور انسان در روي زمين بوده است )) ، يعني حقايق مزبور كه به عنوان معني يا معاني فرهگ گفته شد ، ثابت و پايدار است و اين ثبات با توجه به ماهيت انسان (( آن چنانكه استعدادهاي او نشان مي دهد )) و (( آن چنانكه ارزشهاي به فعليت رسيده ي او )) ارائه مي نمايد ،نيازي به آن ندارد كه با انتقال كلمه ي فرهنگ به معاني پست و آلوده ي امروزي تغيير پذير باشد .
فهرست مطالبفصل اول
تعريف فرهنگ
لزوم تحقيق در تعاريف فرهنگ
جستجو براي كشف آن حقيقت جامع ثابت و ارزشي كه فرهنگ ناميده شده است .
تعاريف فرهنگ از ديدگاه كتابهاي لغت و دايره المعارفهاي مهم و مشهور
فرهنگ از ديدگاه مراجع فارسي
فرهنگ از ديدگاه مراجع عربي
فرهنگ از ديدگاه مراجع فرانسوي
فرهنگ از ديدگاه مراجع آلماني
فرهنگ از ديدگاه ديره المعارف آمريكا :
تكامل فرهنگ :
فرهنگ به عنوان شيوه ي زيست :
عناصر فرهنگ :
شيوه ي فرهنگ
فرهنگ چگونه تغيير پيدا مي كند ؟
تاخر فرهنگي
فرهنگ از ديدگاه دايره المعارف حقوق بشر :
موارد توافق نظر ميان فرهنگ اسلامي و فرهنگ حقوق بشر
صفات و ويژگي هاي فرهنگ
كاركرد و نقش فرهنگ
دگرگوني فرهنگها
ابعاد فرهنگ
بعد عيني و زير ساخت فرهنگ
بعد ارتباطي و انتظامي فرهنگ
فصل دوم
ماهيت فرهنگ تكاملي
فرهنگ حقيقتي است دو قطبي (( برون ذاتي و درون ذاتي )) :
اصول چهار گانه ي فرهنگ :
ارتباط عناصر بسته ي فرهنگي با عناصر شايسته ي فرهنگي :
فرهنگ پيرو و فرهنگ پيشرو :
فرهنگي را كه اسلام بنا نهاد :
فرهنگ پذيري و عوامل آن :
انتقال فرهنگ ها :
تغيرات فرهنگي در دنياي امروز
فرهنگ زدايي به جاي تعميم فرهنگ
فرهنگ جهاني :
فرهنگ و شخصيت
خرده فرهنگ subcultre (پاره فرهنگ part sub culture ) :
اليناسيون فرهنگي
سرمايه فرهنگي