موضوع : مقاله تحلیل و تفسیر شعر کتیبه سروده مهدی اخوان ثالث
توضیح : این فایل به صورت ورد و آماده چاپ می باشد
کتیبه روایتی است اساطیری ـ انسانی ـ اسطوره پوچی، اسطوره جبر، اسطوره شکستهای پیدرپی و به قولی: «کتیبه، نمونه کامل یک روایت بدل به اسطوره گردیده است.»
1- محتوای شعر چنین است: اجتماعی از مردان، زنان، جوانان، بسته به زنجیری مشترک در پای تختهسنگی کوهوار میزیند.
الهامی درونی یا صدایی مرموز، آنان را به کشف رازی که بر تختهسنگ نقش بسته است، فرا میخواند، همگان، سینهخیز به سوی تختهسنگ میروند. تنی از آنان بالا میرود و سنگنوشتة غبارگرفته را میخواند که نوشته است: کسی راز مرا داند که از این رو به آن رویم بگرداند. جماعت، فاتحانه و شادمانه، با تلاش و تقلای بسیار، میکوشند و سرانجام توفیق مییابند که تختهسنگ را به آن رو بگردانند.
یکی را روانه میسازند تا راز کتیبه را برایشان بخواند. او با اشتیاقی شگرف، راز را میخواند، اما مات و مبهوت بر جا میماند. سرانجام معلوم میشود که نوشتة آن روی تختهسنگ نیز چیزی نبوده جز همان که بر این رویش نقش بسته است: کسی راز مرا داند...؛ گویی حاصل تحصیل آنان، جز تحصیل حاصل نبوده است.
اخوان، این رهیافت فلسفیـ تاریخی را در قاب و قالب شعری تمثیلی در اوج سطوت و صلابت عرضه داشته است. صولت و سطوت لحن شعر تا به انتها از یک سو، فضای اساطیری واقعه را و از دیگر سو، صلابت و عظمت تختهسنگ را که پیامدار تقدیر آدمی است نمودار میسازد. اخوان بر پیشانی شعر، مأخذی تاریخی را که ساختار شعر بر آن بنیاد نهاده شده، نگاشته است:
اطمع من قالب الصخره، که از امثال معروف عرب است.
شرح این مثل و حکایت تاریخی در جوامع الحکایات عوفی چنین آمده است: مردی بود از بنی معد که او را قالب الصخره خواندنی و در عرب به طمع ، مثل به وی زدندی ، چنانکه گفتندی: اطمع من قالب الصخره (یعنی طمعکارتر از برگرداننده سنگ) گویند روزی به بلاد یمن میرفت. سنگی را دید در راه نهاده و به زبان عبری چیزی بر آن نوشته که: مرا بگردان تا تو را فایده باشد!
پس مسکین به طمع فاسد، کوشش بسیار کرد تا آن را برگردانید و بر طرف دیگر نوشته دید که رب طمع یهدی الی طبع: ای بسا طمع که زنگ یأس بر آیینة ضمیر نشاند چون آن بدید و از آن رنج بسیار دیده بود، از غایت غصه سنگ بر سر آن سنگ میزد و سر خود بر آن میزد تا آنگاه که دماغش پریشان شده و روح او از قالب جدا شد، و بدین سبب در عرب مثل شد.
2- چنین در کشف المحجوب هجویری آمده است: «از ابراهیم ادهم(ره) میآید کی گفت: سنگی دیدم بر راه افکنده و بر آن سنگ نبشته که مرا بگردان و بخوان. گفتا بگردانیدمش و دیدم که بر آن نبشته بود: انت لاتعمل بما تعلم فکیف تطلب ما لاتعلم، تو به علم خود عمل مینیاری، محال باشد که نادانسته را طلب کنی...»
3- اخوان خود درباره این مثل گفته است: این را من از امثال قرآن گرفتم، ولی پیش از او هم در امثال میدانی هم دیده بودم، جاهای دیگر هم نقل شده کوتاهش، بلندش، تفصیلش و به شکلهای مختلف.
4- کتیبه از چند صداییترین نوسرودههای روزگار ماست. جبر مطرحشده در این شعر، هم میتواند نمود جبر تاریخ و طبیعت بشری باشد، و هم نماد جبر اجتماعیـ سیاسی انسان امروز. از منظر نخست، میتوان کتیبه را اسطوره انسان مجبور دانست که میکوشد تا از طریق احاطه و اشراف بر اسرار فراسوی این جهان جبرآلود، معمای ژرف هستی را کشف کند اما آنسوی این کتیبه نیز چیزی جز آنچه در این رو دیده است، نمییابد.
کلام با طنین و طنطنهای خاص، با لحنی سنگین و بغضآلود آغاز میشود که نمایشگر رنج و سختی انسان بسته به زنجیر تاریخ و طبیعت است:
فتاده تخته سنگ آن سویتر ، انگار کوهی بود
و ما این سو نشسته ، خسته انبوهی...
لفظ آنسویتر بیانگر فاصلة آدمی با راز و رمز هستی است. طنین درونی قافیههای داخلی کوه و انبوه، عظمت و ناشناختگی تختهسنگـ این تندیس سترگ تقدیرـ را باز مینمایاند. قافیههای درونی نشسته و خسته نیز رنج و خستگی نفسگیر زنجیریان را تداعی میکند. همگان (زن و مرد و...) به واسطة زنجیر به هم پیوستهاند، یعنی وجه مشترک تمامیشان جبر آنهاست، جبر جهل و جمود، شعاع حرکت این انسان مجبور نیز تا مرزهای همین جبر است و نه بیشتر تا آنجا که زنجیر اجازه دهد.
«طول زنجیر به طول بردگی است و متأسفانه به طول آزادی نیز.»
۵- لحن سنگین شعر، گویای انفعال، درماندگی و دلمردگی آدمیان است در زیر سلطه و سیطرة جبر حاکم. ناگاه الهامی ناشناخته در ناخودآگاه وجود آدمیان طنینانداز میشود و آنان را به تحرک و تکاپو فرا میخواند تا به قلمرو شعور و شناخت رمز و راز هستی نزدیک شوند.
ندایی بود در رؤیای خوف و خستگی ها مان
و یا آوایی از جایی ، کجا؟ هرگز نپرسیدیم