موضوع : آموزش و پرورش در پرتو هوش هیجانی و کاربردهای آن
توضیح : این فایل به صورت ورد و آماده چاپ می باشد
مقدمه
زندگي كردن در جوامع نوين امروزي، مستلزم تمركز بر اطلاعات، آگاهي ها و كسب مهارتهايي است كه تا به حال كمتربه آنها توجه شده است، دانستنيها و مهارتهايي كه شهروندان براي آنچه «يك زندگي خوب» يا «طرز خوب زيستن» در يك جامعه انساني آزاد، ناميده مي شود، بدان نياز دارند. تا به حال تصور بر اين است كه نيل به مهارتهاي اساسي زندگي و «زيستن به صورت مسالمتآميز با ديگران» تنها با داشتن مهارتها و حالتهاي ذهني ناشي از «هوشبهر بالا» و كسب مهارتهاي تحليلي و جزئي نگر در طي سالهاي تحصيل در مدارس و دانشگاه عايد مي گردد.
اما با يك مرور مختصر بر روي تجارب آموزشي و كم و كيف يادگيريهايي كه تا به حال آموزش و پرورش بر آنها صحه گذاشته است، در مي يابيم كه ما در گذشته تحت شرايط كاملاً متفاوتي آموزش ديده ايم و نمي توانيم ادعا نمائيم كه اين روشها و محتواها، بهترين شيوه ها و محتواهاي آموزشي بوده اند و منجر به ايجاد يادگيري هاي اصيل و باثبات در ما گرديدهاند. از اين رو لازم است تا تمام روشها و مواد آموزشي را با اين واقعيت تلخ هماهنگ سازيم و براي در امان ماندن از پيامدهاي هر چه نامطلوب تر آن، تدابيري بينديشيم. اين اظهارات به يك معني ميتواند توجه كارگزاران آموزش و پرورش را به اين پيشنهاد جلب نمايد كه لازم است تمركز و علاقه سنتي بر مهارتهاي ذهني- شناختي- همچون هوش بهر (IQ) جاي خود را به علاقه شديد و تمركز بر مهارتهاي عاطفي- اجتماعي و هوش بهر هيجاني (EIQ) بدهد و يا اگر نميتواند اين جايگزيني را به تصور اينكه ممكن است زيان و آسيب ديگري بر آن مترتب باشد، سرلوحه كار خود قرار دهد، لااقل پذيرفتن آموزههاي هوش هيجاني و تزريق آنها به پيكره آموزش و پرورش ميتواند روح تازهاي به آن بدمد تا جايي كه بتوان به خلإها و كمبودهاي انسان امروز، كه كيفيت زندگي او را به مخاطره انداخته است پاسخ داد. از اين رو به نظر مي رسد كه براي اجتناب از پا نهادن در «منطقه خطر»، نه تنها به آموزش و پرورش مهارت هايي كه برگيرنده مهارت هاي تحليلي و جزئي نگر مي باشند، بلكه به مهارت هاي كلي نگري از زمينه مباحثات و مبادلات اجتماعي، معاشرت هاي شخصي و انعطاف پذير بودن كه جملگي «قابليت هاي هوش هيجاني» را نيز دربرميگيرند، نياز داريم. قابليت هايي كه با رشد آنها ميتوان نيروهاي برانگيزنده و راهبر را در جهت نيل به اهداف مثبت سوق داد.
تاريخچه
اگر چه در سالهاي اخير مفهوم هوش هيجاني به شدت موردتوجه واقع گرديده است اما اين سازه، سازه اي نيست كه يك دفعه به وجود آمده باشد. در دهة 1920 روانشناس مشهور، «ثرندايك» در بحث هوش، از هوشي نام ميبرد به نام «هوش اجتماعي» كه آن را «توانايي ادراك و فهم ديگران و انجام اعمال مناسب در برقراري روابط بين شخصي» تعريف و آن را يكي از ابعاد هوش شخصي به حساب ميآورد. (گلمن، 1995) در همين سالها، ژان پياژه، (1975) اگرچه سرگرم مطالعه تحول شناخت است اما از توجه به عواطف به مثابه نيروي انگيزشي و پويشي در تحول شناخت غفلت نمي ورزد و با بيان اينكه شناخت و عاطفه دو جزء مستقل اما مكمل يكديگرند نشان ميدهد كه به عنوان يك دانشمند بزرگ به نقش تأثيرگذار عواطف بر تحول انديشه و شخصيت آدمي واقف است. جان ديوئي (1938) به صورت عميق و گسترده در مورد ماهيت كلاس درس اين گونه نتيجه گرفت كه كلاس درس، جايي است كه دانش آموزان در مورد مهارتها و حالتهاي ذهني موردنياز جهت نيل به آن و شرايط اجتماعي و عاطفي كه براي انتقال و تداوم آن موردنياز است، اطلاعات و آگاهي هايي كسب ميكنند. او در كتاب «چگونه فكر مي كنيم» نشان ميدهد كه از مهارت هايي موردنياز شهروندان براي زندگي كردن در يك جامعه باز به خوبي آگاه است.
در دهه، 1980، مقالات «رابرت استرنبرگ» و «هوارد گاردنر» علاقه به مطالعه هوش عاطفي- اجتماعي را دگربار احياء ميكنند. كارهاي استرنبرگ نشان داد كه مردم نسبت به «مهارت هاي اجتماعي» در افراد باهوش توجه خاصي دارند، همچنين بر ارزش هوش اجتماعي و تفاوت آن با توانايي هاي تحصيلي تأكيد زيادي مي ورزند.
سهم هوارد گاردنر (1993) با ابداع سازه «هوش چندگانه» در ارتقاء مفهوم هوش هيجاني اينست كه او با طرح دو نوع هوش به نام هاي «هوش درون شخصي» و هوش بين شخصي5 به وضوح آنچه كه امروز به نام هوش هيجاني شناخته مي شود، را پي افكند. او هوش درون شخصي را به معناي توانايي آگاهي از خود و استفاده از خود و هوش بين شخصي را توانايي درك و فهم ديگران و اينكه با چه چيز و چگونه ميتوان آنان را به فعاليت و همكاري برانگيخت، تعريف ميكند. (گاردنر، 1993، نقل از كياروچي و ديگران، 2002).
در سال 1990 مفهوم هوش هيجاني در قالب پژوهش هاي ماير و سالووي متولد شد و با انتشار كتاب پرتيراژ دانيل گلمن به نام «هوش هيجاني» در سال 1995 آن به زباني ساده و قابل فهم براي مردم عادي، افراد متخصص و مجامع علمي مطرح گرديد.
تعريف هوش هيجاني
برنامه هاي فوري براي حفظ زندگي كه تكامل در وجود ما به تدريج به وديعه گذارده است. ريشه اصلي لغت "emotion" فعل لاتين " motere" به معناي «حركت كردن» و يا اخذ شده از emote به معناي «سوق دادن» ميباشد كه اضافه شدن پيشوند "e" به آن معناي ضمني «دور شدن» را به آن مي بخشد.
قبل از پرداختن به تعريف هوش هيجاني بايد به خاستگاه واژه «هيجاني» در كنار و بعد از واژه هوش توجه كرد. واژه هيجاني در اينجا اساساً جنبه حياتي دارد. تمام هيجان، در اصل تكانه هايي براي عمل كردن هستند. «استفاده بهينه» از هوش هيجاني در جهت هدايت اعمال و رفتارها اهميت ويژه اي دارد زيرا در حكم القاي عاطفي عمل ميكند. آنچه در گام نخست، بر مفهوم هوش هيجاني مترتب است، استفاده مثبت از هيجانات و سائقهها به صورت تعديل يافته و مهار شده به منظور دستيابي به اهداف زندگي روزمره است. براي مثال «بزرگي گفته است احساس روي قله بودن به صعود موفقيت آميز از قله بسيار كمك ميكند» (نقل از فاطمي، 1383) از اين رو براساس ادبيات هوش هيجاني ميتوان گفت آدمي در صعود از قله هاي رفيع دانش با داشتن احساس مملو از شوق روي «قله دانش بودن» و با دريافت يك خودپنداره مثبت، برانگيخته شده و پوياتر عمل ميكند و بهتر ميتواند ناكاميهاي احتمالي و رنج و مشقت هاي درس خواندن را پشت سر بگذارد.
به اعتقاد ماير و سالووي (1997) هوش هيجاني عبارت است: توانايي درك و فهم عواطف به منظور ارزيابي افكار و خلق و خو و تنظيم آن ها به گونه اي كه موجب تعالي و تحول عقلي- عاطفي گردد. دانيل گلمن در كتابي كه به نام هوش هيجاني نوشته است، ابتدا براساس پژوهش هاي ماير و سالووي به پنج بعد هوش هيجاني و سپس در آخرين نوشته هاي خود بر مطرح قابليت هاي پنج گانه هوش هيجاني به شكل «خودآگاهي هيجاني»، خود تنظيمي هيجانات (مديريت بر عواطف)، خودانگيزشي، خودآگاهي اجتماعي و مهارتهاي ارتباطي و اجتماعي، صورت بندي جديدي را عنوان ميكند.
به طور كلي در تعريفي كه از هوش هيجاني توسط ماير، سالووي و گلمن، به عمل آمده هوش هيجاني نقش اساسي و مركزي در تعامل هاي انسان ها با يكديگر دارد و در فعاليت هاي مرتبط با خانه، مدرسه، شغل و ديگر موقعيت ها تاثيرگذار است. چه به قول پاتريشياپتن هوش هيجاني چه بسا ميتوان به معناي اكتسابي هوشي دانست تا خود و ديگران را بهتر بشناسيم (شافعي مقدم و ايجادي، 1383)
از آنجا كه هوش هيجاني از مجموعه اي از مهارت هاي گوناگون ساخته شده است كه بيشتر آنها را ميتوان از طريق آموزش و يادگيري در ديگران ايجاد نمود و يا پرورش داد (سالووي و ماير، 1997) بنابراين شگفت آور نيست اگر ادعا كنيم كه مي توان، آموزش و پرورش را به مثابه نهاد اصلي و مدارس را به عنوان اولين مراكز و پايگاههاي پرورش هوش هيجاني به حساب آورد.
[گلمن در مصاحبهاي درباره اينكه آيا ميتوان هوش هيجاني را آموزش و يا پرورش داد، ميگويد هوش هيجاني ضمن اينكه از يك زمينه بالقوه ذاتي برخوردار است، جنبه اكتسابي سالم دارد. و بر همين خاطر است كه همه بهبود خويشتن منجر ميشود. اساساً در بحث «شخصيت» ما از دو اصطلاح سخني به ميان ميآوريم يكي «اثرحالت» و ديگري «اثرصفت». كه البته آنگونه كه در روانشناسي مطرح است،تفاوت ثبتي بين آنها وجود دارد. شما وقتي يك كارگاه هوش هيجاني ميرويد، بلافاصله «اثرحالت» را تجربه ميكنيد، احساس خوبي داريد، ميگوئيد «خيلي خوب بود» اما بدانيم كه در اينجا يك حقيقتي وجود دارد بنام «زندگي قفسهاي» كه مبين اينست كه ما در اصل در قفس شخصيت خودمان زندگي ميكنيم و بيرون آمدن از اين قفس به اين سادگي نيست. به هر حال زندگي همچنان جاري است و شما در زندگي خود زير فشار هستيد و يا با همسرتان يا همكارتان مشاجره ميكنيد، اين اثر
فهرست مطالبآموزش پرورش در پرتو هوش هيجاني و كاربردهاي آن 1
مقدمه 2
تاريخچه 3
تعريف هوش هيجاني 5
كاربردهاي هوش هيجاني در آموزش و پرورش 9
2- هوش هيجاني و دروس تحصيلي 11
رابطه هوش هيجاني با استانداردهاي آموزشي 13
برنامههاي درسي هيجاني/ اجتماعي در مقاطع تحصيلي 15
هوش هيجاني و بازيابي مدارس بازنگر 16
مأموريت مدارس معطوف به هوش هيجاني 17
ضرورت يادگيري هاي اجتماعي- عاطفي 19
كاربرد هوشهيجاني در حوزههاي گوناگون آموزشي 21
سطح چهارم: برنامه هاي پيشگيري معطوف به آموزش همدلي 27
هوش هيجاني و مدارس به مثابه محيط هاي يادگيري 28
بحث و نتيجه گيري 29
فهرست منابع 35